چراغ روشن تنها صحافی سنتی اصفهان
[ad_1]
ایسنا/اصفهان اگر به خیابان سپه آمده باشید که قطعاً چنین است نام کوچه تلفنخانه نیز برایتان آشنای بسیار نزدیکی است و صحافی توکل، آشناتر. بیش از ۳۰ سال است که چراغ صحافی سنتی اصفهان با تلاش استاد عبدالله مرتهب و پسرش حسین، در این صحافی روشن مانده است.
حفظ نوشتهها با استفاده از هنر صحافی سنتی و جلدسازی، قدمتی بهاندازه تاریخ نوشتن دارد و البته هنری است در آستانه فراموشی. این هنر با هدف جلوگیری از فرسوده شدن صفحهها و یکجا نگاهداشتن آنها و همچنین آسانتر کردن استفاده از یک کتاب انجام میشود و درواقع به معنای بههمبستن صفحههای یک کتاب و قرار دادن آنها بین دو پوششی معنا شده است که جلد نام دارد. اگرچه باید ریشههای صحافی اسلامی را در دورههای پیش از اسلام جستجو کرد، اما قرن پنجم هجری آغاز فصل تازهای از هنر صحافی است که بهتدریج رونق یافت و در قرن نهم و دهم هجری به کمال رسید. در این میان، دوره تیموریان از دورههای طلایی هنر صحافی ایران به شمار میرود و در دوره صفویه نیز با جایگزین شدن مقوا در جلدسازی، صحافی سنتی شکوه دیگری را تجربه کرد که اصفهان نیز در این شکوه سهم بسزایی دارد. این روزها اما با توسعه فناوریهای نوین، هنر صحافی سنتی رو به افول است و برای احیای آن به توجه مسئولین نیاز وافر دارد.
اما استاد عبدالله مرتهب، نام آشناترین چهره صحافی سنتی اصفهان است و همراه با فرزندش، جزو معدود فعالان این رشته در کشور به شمار میروند. دربهای باز «صحافی توکل» در خیابان سپه و کوچه تلفنخانه هنوز هم از ساختن و پرداختن در این هنر حکایت دارد.
گفتوگوی خبرنگار ایسنا با استاد عبدالله مرتهب، هنرمند پیشکسوت صحافی سنتی را بخوانید، مردی که میگوید: «در قدیم، کسی آینده را تاریک نمیدید! همه، آینده روشنی را متصور بودیم.»
شهروندان زیادی هستند که به دلیل نام مغازه و کارگاهتان فکر میکنند نام فامیلی شما «توکل» است، صحافی شما از قدیم چنین نامی داشت؟
بله، از قدیم تابلوی صحافی مغازه ما «صحافی توکل» است و از زمانی که این نام را برای مغازه گذاشتم ما را به نام «توکل» نیز میشناسند.
صحافی سنتی یک شغل موروثی در خانواده شما بود؟
بله، اما پدرم در کار صحافی نبود و مغازه خواروبارفروشی داشت. پسردایی من در شغل صحافی بود و به همین دلیل من هم بهتبع خانواده به این رشته علاقهمند شدم و از بچگی در کار صحافی آمدم.
یعنی صحافی را در ابتدا با پسرداییتان شروع کردید؟
بله، اولین بار صحافی سنتی را در کنار پسردایی خودم شروع کردم که مغازهاش در بازارچه بیدآباد بود که بعد خراب شد و سپس با او به مغازهای دیگری به همین نام در (باغ حَجی) یا (باغ همایون) یا (باغ تختی) رفتیم و همکاری ما ادامه پیدا کرد.
نام پسردایی شما چه بود؟
مرحوم مصطفی رِجالی
صحافی او در بازارچه بیدآباد چه نام داشت؟
صحافی «رجالی»
چه زمانی مستقل شدید؟
وقتی این مغازه را گرفتیم و صحافی را در آن ادامه دادیم.
یعنی صحافی توکل؟
بله، بیشتر از ۳۰ سال است که در این مغازه هستیم.
بنابراین نام «توکل» را از زمان مستقل شدنتان در این مغازه انتخاب کردید؟
بله
زمانی که صحافی «توکل» را راه انداختید شخص دیگری در اصفهان در کار صحافی سنتی نبود؟
فقط یک نفر بود به نام «آقای عشقی» که آن زمان پیرمردی بود و در خیابان سپه صحافی انجام میداد، اما فرزندانش شغل او را ادامه ندادند و الآن فقط من هستم که از قدیم در شغل صحافی ماندهام و پسرم «حسین» کارم را ادامه میدهد.
فرزندان مرحوم رِجالی شغل پدرشان را ادادمه ندادند؟
خیر، آنها هم به شغلهای دیگری رفتند.
آن زمان از صحافی سنتی در سایر شهرها اطلاع داشتید؟
در بازار بزرگ تهران یک بازار بود به نام «بینالحرمین» که صحافها در این منطقه بودند.
شخص دیگری در خانواده شما به شغل صحافی وارد نشد؟
بردار کوچکم «رمضانعلی» در خانهشان در محله طوقچی کار صحافی را انجام میدهد.
صحافی را از شما آموخته؟
بله
چند خواهر و برادر هستید؟
خواهر ندارم و ۳ برادر هستیم که یکی از آنها فوتشده و دیگری همانطور که گفتم صحاف است.
کدام از فرزندانتان به کار صحافی پرداخته است؟
من ۲ پسر و ۳ دختر دارم که «حسین» پسر بزرگم در این شغل است و او هم صحافی را در کنار خودم یاد گرفت و بیش از ۳۰ سال است که در همین مغازه در صحافی «توکل» کار میکند و کلاسها ورک شاپهای مختلفی در صحافی سنتی را برای علاقهمندان برگزار کرده است. پسر دوم من در این شغل فعالیت نمیکند و مهندس کشاورزی است.
اگر بخواهید صحافی سنتی را تعریف کنید، چه میگویید؟
هنرِ در کنار هم قرار دادن صفحات و بستن صفحات کتاب و قرار دادن آنها میان دو پوشش را صحافی میگویند، البته به هنر صحافی، وراقی هم گفته میشد یعنی هر عملی که روی ورق انجام میشود.
در صحافی سنتی چه مراحلی انجام میشود؟
کتابها بهصورت یک برگ چاپ نمیشود و تیراژ دارد و چندین صفحه که معمولاً در مضربی از ۴ هستند روی برگههای بزرگ چاپ میشود و بعد به صحاف داده میشود. در مرحله صحافی، اولازهمه مرحله برش اتفاق میافتد و بعد مرحله ترتیب است که به برگههایی که تا میخورَد اصطلاحاً یک فرم میگویند و یک کتاب ممکن است شامل ۱۰ فرم یا بیشتر باشد، یعنی ۱۰ تا از برگههای تاخورده که معمولاً برای کتابهای وزیری در ابعاد معمولی دارای ۸ برگ است که شامل ۱۶ صفحه میشود. فرمها به ترتیب شماره به دنبال هم قرار میگیرد و برای مرحله شیرازهبندی آماده میشود. در مرحله بعدی ارّه میکشیم تا سوراخ ایجاد شود و قفل چهار سوزنه میکشیم تا ۴ بار نخ در هر جزء حرکت کرده و به ترتیب به هم وصل شود.
بعدازآن، مرحله مستحکمسازی است و فرمها باید محکم شوند تا تکان نخورد یعنی دو برگ اول و آخر کتاب بهعنوان برگهای بدرقه کتاب میچسبانند و چسب میزنند تا فرمها تثبیت شود. بعد از مرحله خشک شدن و مستحکم شدن فرمها باید سه طرف دفتر یا کتاب را برش دهیم. سپس مرحله جلدسازی است که مقوای مناسب با قطر و اندازه مناسب را میبُریم و به مرحله جلدسازی وارد میشویم. مرحله جلدسازی به این صورت است که معمولاً یک ماکت اولیه یا اسکلت در کار تیراژ ساخته میشود و از روی آن تنظیم میکنند و اگر همه موارد صحیح بود مقوا بهاندازه استاندارد کتاب بریده و مونتاژ شده و روکش کشیده میشود، این روکش میتواند چرم، مقوا، گالینگور و یا هر چیز دیگری باشد. بعدازآن هم مرحله داغی یا ضربی تزئینات است که روی جلد بهصورت گرمایی انجام میشود و عنوان کتاب بهوسیله حروف سربی کنار هم چیده میشود. سپس مرحله جلد زدن است و کتاب داخل جلد گذاشتهشده و چسب زده میشود و زیر پرس صحافی قرار میگیرد.
صحافی با دست، استحکام بیشتری دارد؟
بله قطعاً همینطور است. آنها که با ماشین انجام میشود خیلی قدرت ندارد، ما در صحافی سنتی از نخ مخصوص صحافی استفاده میکنیم و برای هر کتاب یک نخ مخصوص لازم است که ازنظر ضخامت متفاوتاند.
شما خودتان دیگر کار صحافی را انجام نمیدهید؟
خیر با آمدن کرونا و کمردردی که دارم سه سالی میشود که کار نمیکنم و پسرم کار را اداره میکند.
الآن رشته صحافی سنتی با چه مشکلاتی مواجه شده؟
نهفقط صحافی سنتی بلکه خیلی صنفها رونق گذشته را در اثر ماشینی شدنِ زندگی ازدستدادهاند، درواقع با مکانیزه شدن علم و صنعت ورود دستگاههای پیشرفته صحافی، صحافی از جنبه دستی خارج شد و صحافی سنتی به حاشیه رفت و حالت صنعتی پیدا کرد. از سوی دیگر متأسفانه کمتر کسی کتاب کاغذی میخواند و حتی در موبایلها هم کتاب وجود دارد. اینطور که پیش میرود به نظر من صحافی سنتی در آینده نهچندان دور از بین میرود.
آیا اتفاق افتاده که مشتری از کارتان ناراضی باشد؟
اصلاً، چون در قدیم ثواب میدانستند که مشتری راضی بیرون رود.
اگر کسی میآمد و فوتوفن کارتان را میپرسید، از آموختن خودداری نمیکردید؟
هیچوقت هیچ فن را برای خودم نگه نداشتهام. ما کار را امانت دست خودمان میدانستیم و همانطور که دیگران به ما یاد دادند ما هم وظیفه خودمان میدانستیم که به دیگران یاد بدهیم.
استاد، متولد کدام محله هستید؟
فروردینماه ۱۳۲۱ در محله دردشت، کوچه پشت بارو متولد شدم.
خانه پدری آنجا بود؟
بله یک خانه سنتی بزرگ که خرابشده است. ما با زنعمو عمهام در این خانه زندگی میکردیم و همه حس تعاون بسیاری داشتند، آن زمان حس تعاون خیلی قشنگتر از حالا بود.
الآن چه چیزی از این احساس بیش از همه تغییر کرده است؟
ما به کارمان ایمان داشتیم و برای همین صحافی سنتی را تابهحال جلو آوردیم و هر چه زمان پیش میرفت کارها نو میشد، اما ما با ایمان به کارمان ادامه دادیم. الآن حقیقت کمرنگ شده است و کسی به حقیقت اهمیت نمیدهد. صله ارحام پرستی خیلی کم شده است، ولی مردم در قدیم بیشتر یکدیگر را میدیدند و صله ارحام را ثواب میدانستند و جزو عبادت حساب میکردند. کسی آینده را تاریک نمیدید! همه، آینده روشنی را متصور بودیم.
خاطرهای از شهر دارید؟
یادم است که خیابان چهارباغ تا فلکه پهلوی که الآن فلکه شهدا است ریگریزی شده بود و وقتی میخواستیم به تخت پولاد برویم باید به لب چهارباغ میآمدیم. آنجا درشکه بود یک اسبه و دو اسبه و چهار اسبه بود و با درشکه به تخت پولاد میرفتیم و برمیگشتیم. یکبار موقع برگشتن از تخت پولاد هرچه دست بلند کردیم درشکهها گفتند رزرو شده و برای همین ما از تخت پولاد تا سر پل خواجو پیاده آمدیم. یادم است که زایندهرود بهقدری آب داشت که از دهانهها بیرون میآمد و کیسهشن گذاشته بودند که آب به خیابان راه نیفتد، یعنی دهانههای پایین پل پر از آب بود و حتی از دهانههای بالا هم خم میشدم دستم به آب میرسید؛ این خاطره هیچوقت ازنظرم فراموش نشده است.
یک مورد هم میدان نقشجهان است که ریگریزی بود و یکی از مغازههای میدان واسطه برای آوردن کاغذ از تهران به اصفهان بود که به او «مقارهای» میگفتند و ما کاغذ را از او میخریدیم. در میدان کالسکه و درشکه بود و بعد آن را آسفالت کردند و ماشینرو شد و حوض وسط میدان را ه بزرگتر کردند. از حمامهای شهر هم خاطره دارم و یادم است که ما به دو حمام شهر میرفتیم؛ یکی حمام حاج محمدعلی در بازارچه حاج محمدعلی، نرسیده به خیابان تختی بود و یکی حمام خسرو آغا بود که هر دو را خراب کردند.
شغلتان را دوست داشتید؟
بله، اولازهمه باید هر کاری را دوست داشت. کار ما زنده کردن یک کتاب است و پدران ما همیشه میگفتند کتابی که اینقدر برای آن زحمتکشیده شده و آن را با دست نوشتهاند حیف است که نابود شود، برای همین درست کردن کتابی که در حال خراب شدن بود همیشه برایمان لذت معنوی داشت، چون اثری که از بین میرود را زنده کردهایم و وقتی یک کتاب زنده میشد خستگی از تن ما بیرون میرفت.
انتهای پیام