درِ باغ سبز عموسام …!
[ad_1]
محسن سوهانی
«زمزمه ی فریبنده ی رویای آمریکایی (The American Dream) واژه ای آشنا در گوش بسیاری از مردم جهان، به ویژه خیالی شورانگیز برای آمال مهاجران است. اگر از آن ها بپرسیم معنای این عبارت چیست، بیشترشان بر اساس تصویر ذهنی حاصل از پرده ی سینما، صفحه تلویزیون یا فضای مجازی، مطابق با تعریفی که جیمز تراسلو آدامز در سال ۱۹۳۱م و در کتاب «حماسهی آمریکا» ارائه کرد پاسخ خواهند داد: {سرزمین فرصت های برابر برای پیشرفت. جایی که هر کس، صرف نظر از این که در کجا، با چه نژاد یا در چه طبقه ای به دنیا آمده، می تواند به نسخه ی خود از موفقیت دست یابد}. با این حال، اگر “عدالت، موفقیت و شکوفایی”، تعبیر رویای آمریکایی و دال مرکزی گفتمان حاکم بر این کشور است باید ضمن مروری بر شاخصه های مختلف آماری و واقعیت های عیان این کشور پرسید پس چرا به عنوان مثال: میلیون ها نفر مهاجر بی خانمان در اقصی نقاط ایالات متحده در فقر و فساد غوطه ورند؟! و مثلا یا چرا: هزاران نفر معترض در جنبش های اشغال ۲۰۱۱ م وال استریت یا یورش ۲۰۲۱م به کاخ کنگره مشاکرت داشتند؟! و… .
روی هم رفته می توان از ارزیابی گسل میان تبلیغ اغواگرایانه ی رویای آمریکایی با واقعیت جاری در کف خیابان های آمریکا، از این گفتمان به در باغ سبز سرزمین عمو سام و دام و دانه ای برای جذب سرمایه های انسانی جهان شمول تعبیر کرد. آمریکایی ها که از زمان جنگ جهانی دوم توانستند با جذب دانشمندان عرصه های مختلف و مغزهای فراری از ترس آلمان نازی(به عنوان نمونه ی شاخص: آلبرت انیشتین) سوخت و سرمایه ی مناسبی برای توسعه ی علم و فنآوری خود تهیه کنند، این راهبرد استعمارگرایانه را در راستای اهداف لیبرالیستی (آزادی مبتنی بر فردگرایی و سرمایه داری منفعت جویانه که در عمل منجر به مادیگرایی، مصرفگرایی و فقدان همبستگی جمعی می شود) در سال ها و دهه های بعد نیز ادامه دادند. در این مسیر توسعه ی علوم انسانی در دانشگاه های این کشور و رشد دانش ـ مهارت های میان رشته ای نظیر علوم ارتباطات و بعدها مدیریت رسانه امکان بزرگی در جهت بهره مندی هوشمندانه از ظرفیت های تبلیغ و مدیریت افکار عمومی فراهم ساخت.
طی روند این کارزار تاریخی، “جنگ سرد” [حد فاصل سال های ۱۹۴۷ تا ۱۹۹۱ میلادی] فصلی مهم و تامل برانگیز است. پس از جنگ جهانی دوم و تقسیم اروپا به دو اردوگاه شرق و غرب، شوروی از یک سو و ایالات متحده با هم پیمانی اروپای غرب از سوی دیگر وارد جنگی شدند که هردو طرف میدانستند در صورت نبرد مستقیم هیچ برندهای نخواهد داشت. پس رویارویی غیرمستقیم در حوزه های مختلف، خصوصاً رسانه و سینما را در پیش گرفتند. طی این دورانِ دو قطبی، گویا همه چیز و همه کس به دو طیف چپ سوسیالیست یا راست لیبرالیست تقسیم می شد؛ تا این که در نهایت با اتفاق معنادارِ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا و امپریالیسم فرهنگی اش گوی سبقت را از حریف ربود و گفتمانش، چون دلار سکه رایج جهان شد. البته ناگفته نماند گرچه تبلیغات رسانه ای روشمند و تخصصی آمریکایی ها در شکل گیری ذهنیت منفی، تیره و تار و حتی اغراق شده از حکومت شوروی در ذهن جهانیان تاثیر داشت اما نمی توان از زورمداری کمونیست ها و حقایق وحشتناکی چون اردوگاه های کار اجباری(گولاگ)، سازمان اطلاعاتی مخوف کا گ ب و به ویژه شیوه های یک سویه و شعارین رسانه ای و تبلیغاتی با نگاه فرمایشی از بالا چشم پوشید. بدتر از همه این که رویکرد کمونیست های شوروی مبتنی بر زور و اجبار بود. نکته ای که با ذات بشری و سرشت خداوندی اش سازگار نیست. در نقطه ی مقابل، نظام سرمایه داری آمریکا هر چند سراب اما پر از وعده ها و اغواگری های مبتنی بر آزادی و لذت بود. حرف ناحق با کلام حق! می گویم کلام حق چون شیوه آزادمنشی و رستگاری به شرط رعایت قواعد الهی، کاملاً با سرشت بشری مطابقت دارد.
قدرت یکی از عناصر پایه و بنیادین در سیاست و روابط بین الملل و قدرت آفرینی یکی از کارکردهای اصلی هنر و رسانه است. پس از دوران جنگ سرد، مقاله ی مشهور جوزف نای نظریه پرداز آمریکایی تحت عنوان قدرت نرم (power Soft) در فصلنامه آمریکایی foreign policy در سال ۱۹۹۰ دیدگاه جدیدی را به مخاطبان ارائه کرد تا نبرد کشورها شکل های تازه و پیچیده تری به خود بگیرد. این قدرت، توانایی هدایت کردن، جذب کردن و سرمشق بودن است. نظر به همین اهمیت نیز ارتباط تنگاتنگی با قدرت های بی شکل نظیر “فرهنگ و فن آوری” می یابد. بر این اساس آمریکا درصدد است که با گسترش و اشاعه فرهنگ و دانش خود به عنوان مولفه هایی از قدرت نرم به سه هدف ارتقای میزان مشروعیت نظام سیاسی در عرصه بین الملل، حفظ پرستیژ بین المللی و در نهایت مدیریت و جهت دهی به افکار عمومی در راستای تثبیت ساختار هژمونیک خود نائل آید. این دیدگاه با دستورالعمل های اجرایی که توسط کارشناسان اطلاعاتی ـ امنیتی نظیر دکتر جین شارپ تهیه شد، در سطح رسانه های گروهی به مفهوم انقلاب نرم معروف شد و بسیاری از رویدادهای جهان از انقلاب های مخملی اروپای شرقی تا تنش آفرینی های داخلی بر علیه جمهوری اسلامی ایران را شکل داد. شیوه ای به مثابه دکترین قورباغه ی آب پز یا به قول ایرانی اش با پنبه سر بریدن. زمانی که قورباغه را داخل یک ظرف پر از آب قرار می دهند و آن آب را به تدریج داغ می کنند، جانور بی چاره نمی تواند متوجه افزایش تدریجی حرارت شود و درست مثل قربانیان جنگ نرم پخته شدن بی واکنشی را تجربه می کند. به تدریج این نظریات تکمیل تر شد و تحت عنوان قدرت هوشمند (smart power) فصل تازه ای را رقم زد. جنگی که دشمن در آن از هر سه شیوه ی سخت، نیمه سخت و نرم بهره می گیرد اما در عین حال بیشترین تمرکز و اصلی ترین سرمایه گذاری را در جنگ نرم دارد. نبردی نامحسوس با آثاری مخرب تر و ویرانگرتر از جنگ های نظامی با هزینه های کمتر و تأثیر بیشتر و طولانی مدت تر… در این میان با ظهور و گسترش وب و فنآوری های دیجیتال، تمام مناسبات و معادلات نیز تغییر کرده و جهان وارد عصر چهارم تحول بنیادین خود شده که به “انقلاب دیجیتال” موسوم و بارزه اش “هویت دیجیتال” است. به قول دیوید سیستو(پژوهشگر دانشگاه تورین ایتالیا):{ما در حال تجربه ی نوعی تغییر از هویت فردی به هویت میان ذهنی یا به هم متصل هستیم…}.
در پازل جنگ های پیچیده ی هیبریدی یا ترکیبی این عصر که دامنه ی وسیعی از حملات رسانه ای، اقتصادی سایبری و حتی بیولوژیک را شامل می شود، رویارویی های سخت نظامی گزینه ی آخر است و کماکان سلاح قدرت نرم ، به ویژه در سنگرهایی چون “دیپلماسی عمومی” و “مدرن دیپلماسی” حرف اول را می زند. پس از ظهور ابزار ارتباط جمعی با اختراع رادیو ـ تلویزیون، شکل گیری فرهنگ توده وار و دهکده ی جهانی، اکنون با توسعه ی روافزون ابزار فضا و واقعیت مجازی، اکنون در عصری به سر می بریم که شاخصه اش برداشته شدن مرزهای واقعیت و مجاز است. انگار که شهروندان جهان وارد زندگی در فیلم های علمی ـ تخیلی شده اند. حالا دیگر با از میان برداشته شدن حریم خصوصی، تقریباً تمام ابزار زندگی روزمره ی ما، هر آن چیز که دارای جریان الکتریکی و مجهز به صفحه کلید، حافظه، دوربین یا میکروفون باشد، یک ابزار بالقوه ی جاسوسی یا دست کم افکارسنجی به شمار می رود.
بخش عمده ای از مناسبات و تعاملات دنیای واقعی نیز به رسانه های وب محور و شبکه های اجتماعی با امکان هایی نظیر داده کاوی و بهره گیری از قابلیت های ابرداده ها منتقل شده که کلیدش در جیب آمریکا و جهان غرب است. کار به جایی رسیده که اگر جرج ارول، خالق کتاب ۱۹۸۴ و تصویر جامعه ی کنترل خیالی زنده بود، بی شک از تعبیر دقیق پیش گویی های خود شگفت زده می شد!
اما در هیاهوی این میدان جنگ هم چنان هنرهای نمایشی و صنعت فیلم سازی(گرچه در بسترهای نوظهوری چون شبکه ی نمایش خانگی یا ویدئوهای فضای مجازی) با کارکردهای ویژه ی تصویرسازی، روایت گری و سرگرم کنندگی خود از طریق نفوذ نرم افزاری در قلب ها و اذهان مردم و تأثیرگذاری هدفمند بر هویت، ارزش ها و باورها و از همه مهم تر تأثیر بر ادراکات آنان به منظور اقناع و همراه سازی، تغییر محاسبات و ترجیحات و جلب رضایتشان برای گفتمات پذیری اثرگذارترین ابزار هستند. هر چند که نباید کارکرد بستر مهم فضای مجازی را فراموش کرد، آن هم در شرایطی که اساس قدرت هوشمند بر هم افزایی کلیه ی ابزارهای ممکن استوار است. در واقع هنر سینما یا رسانه ی تلویزیون بدون هم افزایی با دیگر بسترهای نرم و سخت از جمله فضای مجازی اثرگذاری مطلوب نخواهند داشت. اهمیت ذاتی هنرهای نمایشی یا به قول سید شهید مرتضی آوینی آیینه ی جادو، قدرت “تصویر خیال” در برداشتن مرز واقعیت و تخیل است.{تصویر عین واقع است و وقتی ما مجاز را به تصویر می کشیم در واقع واقعیت تولید می کنیم. هیچ چیز مثل این قدرت واقع نمایی بر باورپذیری موثر نیست.} بنابر این در میدان شطرنج جنگ هوشمند، و در ستیز سناریوهای آینده پژوهانه ی قدرت هایی نظیر آمریکا برای دست یابی به اهداف استراتژیک، مهره ی رسانه های تصویری (اعم از گرافیک، هنرهای دیجیتال و…) و هنرهای نمایشی هم چنان حرف اول را می زند. کما این که در سال ها و دهه های اخیر سینمای هالیوود و شبکه های رسانه ای غربی بیشترین نقش را در استیلای هژمونی رویای آمریکایی بر فرهنگ، سبک زندگی و “هویت میان ذهنی دیجیتال” جهانی ایفا کرده اند.
با این وصف رویای آمریکایی به مثابه اسب تروای قدرت نرم و هژمونی آمریکا، بیشتر به یک ویروس هویت کش خطرناک پاندومی با عوارض هولناکی چون کرونا شبیه است. دکتر مجتبی لشکر بلوکی طی یادداشتی ابعاد این ویروس را به خوبی تشریح کرده است: { کمی به اطرافمان نگاه کنیم! آمریکا تا بن دندان به ما نفوذ کرده است: گوگل آمریکایی تمام اطلاعات ما را دارد می داند چه فیلمی نگاه می کنیم، چه کسانی را دوست داریم با چه کسانی در ارتباط هستیم، تصویرمان چه شکلی است. آیفون ها، میلیون ها دلار از کشور ما خارج می کند. فیلم ها و سریال های هالیوودی ساعت های ما را پر کرده اند. جوانان ما برد پیت و آنجلیناجولی را بیشتر از رستم و تهمینه می شناسند. قیمت دلار آمریکا کابوس شب های کارگزاران ماست. نتیجه انتخابات آن کشور برای ما هیجان انگیزتر از انتخابات وطنی است. در بودجه سالانه مان، تعیین قیمت دلار برایمان یک عدد کلیدی است. تقریباً نیمی از جمعیت ایران، شهروند سرزمین مجازی آمریکایی ها هستند. فقط کافیست تعداد کسانی که عضو شبکه های اجتماعی آمریکایی (فیس بوک، توئیتر و …) هستند را بررسی کنید. با احتساب شهروندی مجازی، میلیون ها دو تابعیتی داریم! }
در مقابل این هجمه، چاره ی کار و واکسن موثر برای کشورهای در حال توسعه، “هویت محوری” در روند توسعه و رشد ارتقاء “سواد رسانه و تفکر انتقادی” عمومی است.
وجه تمایز و امتیاز علوم انسانی و آینده پژوهی ایرانی- اسلامی با دانش انسان بنیان (اومانیستی) غرب و آزادگرایانه(لیبرالیستی)آمریکا: “باورمندی قدسی، اخلاق گرایی وهویت محوری” است. با این نگاه و تاملی بر پیشینه اش حتی می توان ایران را سرآمد و سردمدار جنگ نرم در جهان دانست. آن هم صدها سال پیش از نظریات جوزف نای و جین شارپ. شاهد مثال آثار سعدی، حافظ، مولانا و هزاران برگ زرین دیگر از شعر و ادب فارسی. قدرت نرمی که باعث شده شعر سعدی بر سر در سازمان ملل نقش ببند، مثنوی مولانا در صدر پرفروش ترین کتاب های جهان قرار بگیرد و گوته ی آلمانی حافظ را ستایش کند. تنها یک چشمه از این قدرت نرم دور برد با فاصله ی هزاران کیلومتری، شاعران فارسی سرای شبه جزیره ی استراتژیک بالکان و ۱۷۰۰ واژگان مشترک با زبان مردمان قوم اسلاو است! حال سوال این جاست که با وجود چنین پشتوانه ی قوی و ریشه دار، چرا در معادلات امروز جنگ نرم و هوشمند ناکام مانده ایم؟!
مهم ترین دلالیل آسیب شناسی را می توان در سه دسته طبقه بندی کرد:
۱- مهم ترین عامل “عدم تسلط ابزاری” است. ما صاحب تام و تمام شعر و ادبیات بوده ایم و شعرا و ادیبانمان به تمام ریزه کاری های فن عروض و اعجاز کلام اشراف داشته اند اما متاسفانه بدجور از غافله فن آوری های روز ابزار ارتباط جمعی به خصوص رسانه های نوین جا ماندیم و نتوانستیم آن ها را تسخیر فرهنگی کنیم. به عنوان مثال در صدا و سیما یا سینمای ایران جز موارد خاص هنوز از ظرفیت های ذاتی این هنر-رسانه ها از قبیل جذابیت های تصویر، روایت و سرگرم کنندگی به درستی بهره نبرده ایم. در مقابل اکثر موارد از این ابزار با توقع نا به جا استفاده ی نادرست کرده ایم. مثل کسی که بخواهد در مایکروفر ظرف بشورد یا با جارو برقی غذا گرم کند!!!
۲- همان طور که اشاره شد اساس قدرت هوشمند بر اجماع عمومی و هم افزایی و هماهنگی کلیه ی ابزارها و شیوه های نرم، نیمه سخت و سخت استوار است. در این چهارچوب کلیه ی عناصر باید به مثابه ابزاری منسجم و موزون در راستای سناریوهای راهبردی ملی قرار بگیرند. تا زمانی که دستگاه های اجرایی کشور جزیره ای و ناهماهنگ عمل کنند نمی توان انتظار حصول موفقیتی در قاعده ی بازی جنگ هوشمند داشت.
۳- یکی دیگر از آسیب های جدی که جمهوری اسلامی ایران را تهدید می کند چالش های گفتمانی در حوزه ی نظریه پردازی است. التقاط با سبک ها و شیوه های علوم انسانی غربی که منجر به خطاهای محاسباتی می شود توجه ویژه ای به بازتولید علوم انسانی بومی با خط و مشی ایرانی-اسلامی می طلبد. گفتمان انقلاب باید در چهارچوب تعریف کلی رهبر فرزانه ی ایران از تمدن سازی نوین اسلامی، به صورت یک سناریوی دقیق آینده پژوهانه با ذکر جزئیات مختلف به ویژه جنبه های عینی و سبک زندگی تدوین و در قالب یک چشم انداز راهبردی پیش روی کلیه ی دستگاه ها و نهادهای اجرایی قرار گیرد. تنها در این صورت است که گفتمان انقلابمان می تواند در برابر گفتمان های جذاب و متاسفانه جهان شمولی چون رویای آمریکایی قد علم کند. اشکال کار این جاست که گفتمان انقلاب بیشتر در قالب مفاهیم ماورایی و خارج از چهارچوب عینی زندگی تعریف شده اما رویای آمریکایی کاملا منطبق بر سبک زندگی روزمره و ابزار و فن آوری های نوین است…
در پایان باید به این مهم توجه داشت که رفع آسیب ها و طلوع درخشان گفتمان انقلاب ایران اسلامی در آسمان جهان حاصل نخواهد شد مگر به پشتوانه ی نیروی انسانی متعال. ما باید در عرصه ی سینما و تلویزیون نیروهایی تربیت کنیم که به مثابه یک حکیم تمام عیار علاوه بر مطالعات چند رشته ای و تسلط کامل بر دانش و ابزار روز به محتوای غنی گفتمان و فرهنگ ایرانی- اسلامی نیز باورمند و مسلط باشند تا بتوانند با پیوند عناصر مختلف به مهره ای اثرگذار در عرصه ی قدرت هوشمند تبدیل شوند. نیروهایی صاحب فن و در عین حال صاحب دل…»
انتهای پیام